ادبيات ترکيه
ترجمه ی ياشار احد صارمی
![]() |
دوست من درخت بادام
-
ديوانه ترين درخت درختان تو
-
ديوانه ترين آدم روی زمين من
-
تو را اين وزشهای پرخرام فصلها می فريبد
-
مرا اين سوداها
-
چه غافل تو
-
تا ببينی هوا تابستانی می نشيند کنارت
-
آمدن زمستان سياه در راه را از فکر بيرون می کنی
-
و گلهايت همه شاد
-
همه تسليم باز می کنی
-
من ساده هم همه رويا و خواب ها را خير و خوش تعبير می کنم
-
هی اين منم ديگر
-
صورتی خندان و سخنانی شيرين
-
دلم خنک می شود !
-
اما دوست درست من
-
هنوز تو به بر و بار نرسيده
-
باد سياه می ايد و اسيرت می کند و شلاقت می زند و چه جورهای ديگر
-
و مرا اين عشق های سياه و بی رحم به زانو می نشاند
-
بين خودمان باشد خر که نيستيم دوست من
-
هر دو ساده لوحيم و فريب خورده ايم
-
باری چند بار دل می دهيم به اين لامحال نا شدنی ؟
-
حتی اگر عشق ما فرجام سفيدی هم نداشته باشد
-
بگذار هر بی عشق
-
هر بی خنده و خشک سر
-
بخندند به ريش ما و بگويند که ما اينيم و آنيم و ديوانه ايم
-
دوست من ديوانه شو که دوباره گل بدهيم و گلستان شويم
-
به هر حال من که طرف تو را خواهم گرفت
-
تا يارت
-
عطر يارت
-
آن نسيم خوش بالا را بينی راه را آب بزن و گلهايت را شکوفا کن
-
همان گونه که من راه دلم را برای نگار خودم باز می کنم و چراغش را روشن
-
چه می دانی بادام عزيز
-
شايد اين دفعه زمستان راه گم کند و نيايد
-
شايد اين دفعه تو هم کام دل بگيری از مطرب خوش عطر بهشتی ات
-
هی دوست راست و درست من
-
همان گونه که من دل داده م به اين عشق واپسين
-
تو هم دل يله کن به آن نسيم خوش گذر!
مرا ببخش
-
درست انگار كه روز تولدم باشد
-
پيش از ماه نه و پيش از روز شماری معين از راه می رسم
-
و يا شبيه اين عشق سر پيری
-
شبيه اين تو را دوست داشتن تو برای تو زندگی كردن
-
دير و خاك بر سر و دست از پا دراز راه می آيم
-
معمولا هميشه دير می كنم برای خوشبختی
-
معمولا هميشه زود می رسم برای روزهای غمگين و سرد و بدبختی
-
يا همه چيز پيش از رسيدن من كاهل تمام و بيات شده است
-
يا
-
هی زود رسيدی
-
چند ماهه مگر به دنيا آمدی
-
پای آهسته دار كه هنوز وقتش نرسيده است !
-
چنين است كه من غافل هر صبح به روی بد زندگی بيدار می شوم
-
كه برای مرگ زودو برای دوست داشتن دير و هيهاتی
-
مرا ببخش محبوب من
-
انگار دگر باره كاروان رفته است و مرا خواب در ربوده و من دير كرده ...جخ
-
به ساعت نگاه كن !
-
۱۰ دقيقه به عشق
-
۵ دقيقه به مرگ !...
بی سبب !
- تو
- نيستی
- تو اينجا کنار من نيستی ...
- و باران بی خود و بی جا می بارد ...
- آخر زير اين باران من و تو در کنار هم که خيس نخواهيم شد...
- اين چشمه بی خود می جوشد شفاف..
- آخر کنارش من و تو که برای تماشای زرد آلوها نخواهيم نشست..
- بی خود و بی جهت دراز می شوند اين راه ها ..
- آخر من و تو که دست در دست هم در اين راه ها قدم نخواهيم زد ..
- دلتنگی ها و هجرانی هم بی خودند ..
- در اين دوری و ديری
- با هم که نخواهيم بود..
- با هم که گريه نخواهيم کرد..
- بی خود است گفتن دوستت دارم ...
- بی خود زندگی می کنم
- آخر اين زندگی را که بين هم قسمت نخواهيم کرد !
-
خواستم اين کتابم را به تو تقديم کنم
-
به چشمهايت نگريستم
-
کو ؟
-
چشمهايت نيست !
-
خواستم ببوسمت
-
به صورتت..
-
کو ؟
-
صورتت نيست !
-
خواستم دستهای تو را بگيرم
-
دستهايت نيست !
-
بگو به من چيزی بگو
-
کو
-
زبانت نيست !
-
آن آتش
-
آن شعله های فروزان
-
کو ؟
-
کجاست ؟
-
نيست !
-
خواستم کتابم را به تو تقديم کنم !
-
آخر اسمی بی وفا
-
اسمت نيست !
-
کبوتر را نگاه کن که شعر مرا پس آورد
-
هی
-
از زنی که تو حرفش را می زنی
-
رد و نشانی در اين دنيا نيست !