Tuesday, March 01, 2005

ادبيات معاصر ترکيه / شعر / اوميت ياشار اوغوزجان

فارسی سرايی : ياشار احد صارمی

Ümit Yaşar Oğuzcan






ماسه

نه .
تو از کجا ماسه را بفهمی
از کجا شن را ؟
تو که دريا نديده‌ای !
چشم هايت را اين طورببند
به .... به زمان فکر کن
دريا در يک چشمت
ماسه در چشم ديگرت .

تو از کجا سنگ را بفهمی
تو که بالا نرفته ای کوهی فتح نکرده ای
حالا همين طوری طرف افق ها قدم بزن
کوه زير اين پايت
سنگ زير آن يکی .

تو
جانت را بخورم خاکستر نمی فهمی
تو که آتشی روشن نکرده ای
دست‌هايت را دراز کن به سوی آبی ها
آتش در اين دستت
خاکستر ... خاکستر در آن يکی .

تو کجا و خون کجا ؟
نه کشته شدی .. نه کسی را کشتی
همين طوری دراز بکش روی خاک
مرگ همان‌جا کنارت
خون همان جا جاری ...

تو
بره‌ی تازه بهار ديده
تو معنی عشق را می فهمی ؟
زکی
تو که عاشق من نبودی
گريه کن ، تا می توانی گريه کن
همه‌ی زيبايی ها نهفته در تو
عشق
سودايی ، شوری در من !


آخرين نامه

اگر جخ بميرم انگشت حيرت بر دهان نگذار
احتمال رحلت زياد است عزيزم !

گريه نکن اگر بميرم
دوباره ديدی، هی ، برگشتم

سر و صدا راه نينداز اگر مُردم
هيس ! خواهم خوابيد .

مايوس نشو اگر بميرم
من زندگی خواهم کرد

ديدی مُردم چشم از راه برگير
مرده ام ديگر ، بر نمی گردم

اگر افتادم مُردم
نکند يکدفعه خر شوی بميری
بی تو نمی توانم ...




برای من ترانه ای بخوان !



لک زده ام برای صدایت چه می شود چيزی بگويی !
بگويی آن طرف زمانها گلی باز شود
در تاریکی هایم ، ببين تیره ام ، تارم
بیا از آبی های آسمان ، بيا از آبی های دریا

برایم ترانه ای بخوان
چیزی در درونم وول می خورد
چشم هايم خونی و سرخ ، خسته و بی خوابم من
نگاه کن چه دیوانه من که در چه حالم
زخمی ام ، بی چاره و نا امید


برایم ترانه ای بخوان
باران شو بر سر و رویم ببار ،
خورشید بیا و گرمم کن
بسان روشنايی به تاریکی هایم دست بسای
مرا بگیر ببر آن دورترها صدایت مثل چشمه ای درونم بجوشد


برای من ترانه ای بخوان
همه ی رنگ ها را به هم بیامیز
از تابستانی که گذشت مشت مشت نارنجی بیاور
مثل دانه ی پَری ، مثل شاخه ای در بهار
به نرمی ، به زیبایی ، به سفید ترین شکل ممکن برای من ترانه ای بخوان


باريدن هر از گاه حزين برف را می فهمی ؟
از آسمان سربی با هق هق و گریه
بيا که حال من هم از این گونه تيره و تار است
با غمگین ترین صدایت ، با لحنی که دل می برد برای من ترانه ای بخوان !


اوميت ياشار اوغوزجان در آگوست ۱۹۲۶ در شهر تارسوس ( ايچه ل ) چشم به جهان گشود و ۴ نوامبر در شهر استانبول چشم بر جهان بست . در سال ۱۹۴۵ از دبيرستان تجارت اسگی شهير فارغ التحصيل شد . مدتی در بانک عثمانلی و بانک کار ترکيه کار کرد و در سال ۱۹۷۷ بازنشسته شد . در استانبول با همين اسم خودش گالری هنری را داير نمود . در هنگام زندگی خودش يکی از مشهورترين و محبوبترين شاعر ديار خود بود . او را شاعر مضمون هايی از قبيل عشق و غربت و هجران می شناسند .