Thursday, July 08, 2004

معنا سازی های جادويی
دوباره بلندخوانی کتاب قدم بخير مادر بزرگ من بود

مجموعه داستان - يوسف عليخانی - نشر افق - تهران - زمستان ۱۳۸۲

۴ - يه لنگ



يادتان می آيد که درقصهي پرو يا کلاه قرمزی مادر، دخترش را می فرستد تا چند کلوچه برای مادر بزرگش که بيمار بود ببرد ؟ راه دختر از ميان جنگلی می گذرد و او در آنجا با گرگی روبرو می شود و گرگ از ترس هيزم شکنان که در آن حيطه بودند نمی تواند اين لقمه ی عزيز و خوشمزه را بخورد و با او به گفتگو می نشيند تا درون ذهن او را دريابد و داستان مادربزرگ و نشانی خانه اش را که ياد می گيرد از دخترک جدا می شود و می رود و بلايی به سر مادر بزرگ در می آورد و لباس های او را می پوشد و خود به جای او می نشيند و دخترک بی خبر از راه می رسد و ... حالا ما در کتاب قدم بخير مادر بزرگ من بود با خواندن داستان يا افسانه ی يه لنگ خودمان را حال و هوايی شبيه به حال و هوای کلاه قرمزی پيدا می کنيم . قصه ی داستان در ميلک می گذرد . ميلک دهی ست دور از شهر . به نظر من اين جا ميلک يک پديده ی ذهنی ست که حتی زبانش هم شهری و امروزه نيست . ميلک دهی ست که در آنجا مردی وجود ندارد و اگر يک مردی آنجا باشد ناتوان و نيمه مرد است و همه ی مردان آن جا را ترک کرده اند و به بيرون ماجرا رفته اند و زنها را در آن عالم ذهنی و دور افتاده و تاريک تنها گذاشته اند . زنها تنهايند . هر روز و هر شب می روند و آب از سر چشمه می آورند و شير می دوشند . فکر می کنم اين زنها با آن ميلک جنبه ی تاريک ذهن نويسنده می باشد . چرا اين زنها تنهايند ؟ چرا بايد همه ی مردها از اين دنيا ی درونی و ساکت و دست نخورده رفته باشند به شهر ؟ رفته اند کار کنند و پول و پله درست کنند نه برای برگشتن به اين ميلک که اصل پنهان همه ی اين زنهاست . که برای خانه ای درست کردن در همان شهرها و بردن زنها به آنجا که بيرون از ذهن ابتدايی و دست نخورده است . رسيدن به اصل لذت . و ۲۳ درخت تبريزی . و بعضی اوقات ۲۴ درخت تبريزی . ( به نظر من اين عددها عددهای کليدی هستند که می شود به سن خواهش زن يا سن جنسيت تعبير کرد )اين درختها مرزی ست ميان واقعيت آن ميلک و جنونيات فرا جنسی زنها . و يکی از اين درختهای تبريزی موجودی ست به نام يه لنگ . موجوديست يک پا که زن شکار می کند . چيز شبيه آل که زنهای تازه زا را می برد . گلپری زنی که در اين داستان تنهاست و شوهرش رفته است برای کار متوجه می شود که ۲۳ درخت تبريزی بعضی وقتها می شود ۲۴ درخت تبريزی . واين شماره ۲۴ حرکت می کند و سبب کنجکاوی و کنکاش گلپری خانم می شود . تنهايی ديوانه وار گلپری در مکالمه ای به چشم می خورد که با گلباجی نشسته اند و گلباجی می گويد که شوهرش ارسلان رفته است قزوين و شايد آنجا بماند و برنگردد . تنهايی اين زنها تنهايی و بی قراری زنانگی زنها می باشد . چيزی بايد جای خالی مرد يا جنس ذکر را پيدا کند . ما از طريق گلپری شروع می کنيم به شناختن جن ـ شوهری که در اين داستان با اسم يه لنگ معرفی می شود . يعنی در نبودن قدرت واقعی ذکری قدرت اهريمنی و تاريکی ذکری وجود پيدا می کند . نه در شهر که شهر مظهر خارجی و جامد است . بلکه در ميلک که دنيای بخارات خيالات است . هر دفعه که گلپری می رود طرف گلچال تا آب بياورد فکر و ذهنش در اطراف درخت شماره ۲۴ می پلکد که درخت شماره ۲۴ نيست و يک توتم ذهنی جنسی ست که نمود پيدا کرده است . حالا چرا به صورت اهريمنی ؟ چون گل پری فقط می تواند با شوهر خودش خواب و خيال داشته باشد . نه با صورتی از بيرون داستان . گلپری با چارقد سرخش و چادر سياهش . اين جا ما خواهش ها و عصيانهای گلپری را می بينم . او می داند که يه لنگ آنجاست . ولی می رود به دنبال آن آب . اين يک فهم پيش خودآگاه است . وقتی که يه لنگ گل پری را به چنگ می آورد ما شاهد يکی از گفتگوهای درونی ـ جنسی هستيم . اين گفتگو ما را به سوی يک تجربه ی حيوانی - جنسی می کشاند . جايی که يه لنگ گل پری را کنار تخته سنگ می گذارد و می رود عقب و و فقط به چارقد سرخ نگاه می کند .چارخانه های چادر شب . نويسنده در مشخص سازی اصل لذت خوب صحنه پردازی می کند وقتی که می نويسد : نيازی به دويدن نبود . اما دويد . يک . يک لنگ می دويد . دو . دستمال سرخ و چادر شب . اين جا بايد فيلم داستان تمام می شد ولی بنابه سليقه ی نويسنده ی داستان تمام نشده است . ما در اين داستان شاهد يک مراسم ذهنی - جنسی هستيم . يوسف عليخانی با آفريدن يه لنگ و گلپری نوعی ديگر از خيال پروری اضطراب آميز را در ادبيات ايران به وجود آورده است .