Saturday, August 28, 2004

CONVERSATION WITH MY EDITOR AND NAKED THOUGHT

دوست عزيز ساخت و پاخت اين آپارتمان آن قدر كامل و درست و آشری ست كه آدمی مثل من دلش لك می زند برای ديدن يك سوسك در گوشه ی اين اتاق . اين جا حتی انزال هم مصنوعی و آرتيفشال است . گور پدر چرم و شلاق و اره برقی . اينجا آدم از قارچ مست نمی شود. به قارچ معتاد می شود . با همه ی زيبايی اتاق های اين آپارتمان من نمی توانم اين جا دمر بخوابم و خواب ببينم . تا تنم سوراخ سوراخ نشده من می روم در عالم ناقص و نيمه تمامم با خود زن بخوابم . تو با تزريق و مركب و سايه روشن عيش كن .


CONVERSATION WITH MY EDITOR AND NAKED THOUGHT 2


دوست عزيز حالا كه داريم تاريخ خودمان را می نويسيم لطفا اين ضبطت را خاموش كن تا برايت چيزی بگويم . خب . ببين يكی از ويژه گی های ادبيات پسامدرن عصر ما اين است كه چيزی كه می نويسيم از تفكر اصيل تهی ست و همه اش پر از عكس های گوناگون تو خالی و خوش تيپ خودمان است . درست نگاه كن همه ی اشكلوفسكی های ما بی ارسطو پيپ می كشند و حرف می زنند . نخند . می دانم فيلم ارسطو تماشاگر و اديانس ندارد . حالا ضبط ات را روشن كن می خواهم پيپم را روشن كنم و چيزی را درون چيزی بشكنم !




CONVERSATION WITH MY EDITOR AND NAKED THOUGHT 3


چند ي مي شود كه بيشتر اوقاتم را با چلبي و زركوب و افسون مي گذرانم و بد هم نمي گذرد .

يكي از چيزهاي جالبي كه در حين حرف زدن با زركوب نظر مرا جلب كرد اين بود كه من بيشتر مواقع همه ي يك عكس ‹ پلات › را نمي توانم ببينم . مسئله اين طوري شروع شد كه عكس بهلول را براي زركوب نشان دادم . در عكس بهلول هِرهِر مي خنديد . زركوب از من پرسيد : حالا هم اين طور ي مي خندد ؟ گفتم : ها . گفت اينجا بايد بستني فروشي ارك باشد . گفتم : نه، پشتش نوشته شده است باقالي قازان . جواب نداد زركوب . بعد از دو ساعت آمد ، گفت : همان است كه گفتم اين جا بستني فروشي ارك است كه بهلول نشسته است . هِرهِر مي خندد . گفتم : آخر مرد حسابي بهلول با دست خودش نوشته است اين جا .. گفت : نگاه كن آن گوشه ، بالاي عكس يك ميله ديده مي شود . ميله ؟ ها گفتم .. آن ميله . گفت : اين ميله در بستني فروشي ارك است كه پرده آويزان دارد براي جدا كردن نرينه ها با مادينه ها . گفتم بگذار زنگ بزنم چلبي ببينم او چه مي داند از ديدن گذشته در يك عكس . نگاه كه كرد گفت اين جا بستني فروش ارك است . عجب . ماندم . آخر بهلول چگونه مي تواند در باقالي قازان باشد و عكس با اين ميله ي كوتاه و كم رنگ در بستني فروشي ارك اتفاق افتاده باشد . زنگ زدم كانادا - پانته آ گوشي را برداشت . تا صداي مرا شنيد بهلول را صدا كرد كه باز هم منم . بهلول هر هر خنديد . گفت : باقالي قازان . گفتم عكس را كه انداخته بود ؟ هر هر خنديد و گفت : به نظرم دوربين اش مال ساري خان بود ولي عكس را افسون انداخته است . زنگ زديم به افسون . افسون گفت : آن را در بستني فروشي ارك گرفته ... هرهر خنديد بهلول . گفتم چرا .. گفت در عمرش به آن بستني فروشي نرفته است . پرسيدم آن روز در اين عكس چه خورده بود . گفت باقالي ...

زركوب روي اين ماجرا تحقيق كرد . ساري خان باقالي را از باقالي قازان گرفته بود . با او در بستني فروشي ارك ..

حالا نشسته ام و اين عكس را نگاه مي كنم . من و زركوب و چلبي و افسون و موريس . در آينه ي پشت سرمان صورت زني هم ديده مي شود كه گرجي حرف مي زند !